خاطره ای از استاد شفیعی کدکنی
یک دعوت اندیشیدن هنر انسان است
| |||
نسخه۱:حفظ کن برایت خوب است مـرد خردمند هنر پیشه را عمر دو بایست در این روزگار نسخه۲:حفظ کن برایت خوب است مافات مضی و ما سیاتیک فاین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین منسوب به مولی الموحدین علی(ع ) [ ۱۳۹۲/۰۶/۳۰ ] [ ] [ یک دعوت ]
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
[ ۱۳۹۲/۰۳/۲۲ ] [ ] [ یک دعوت ]
رفته بودم پیش استاد هکم(یه روزی او را معرفی می کنم آدم فوق العاده ای است)بعد از یه چاق سلامتی یکدفعه سرو کله ی رفیق دیرینه اش پیدا شد.بعده سلام و احوال پرسی گفت: فهمیدی نزیکا(نزدیکا)ظور(ظهر)تو کوچه ما چی شد؟ · استاد هکم: نه چی شد؟ - رفیق استاد هکم گفت:من وایساده (ایستاده)بودم پشت پنجره یه دفعه دیدم یه پسره ی لندهور عروس ... همساده مون(همسایه ما) را بغلش کرد به عیالم گفتم :خانومی بدو که عروس همساده را دزیدند(دزدیدند).خودمو با داد و بیداد گذشتم تو کوچه و قتی رسیدم جلو در خونه همساده مون پسره لندهور دسی(دستی)عروس همسایه را از پشت گرفته بود و دَک و دنش (دهانش)کرده بود توسرو صورت عروس همساده .
- هیچی با داد و بیدادای من در و همساده ریختند بیرون و پسره را که ولکون عروس همساده نبود با ضرباً زورا و فُش(فحش)فضاحت جدا کردیم. رفیق استاد هکم ادامه داد: - نمی دونی پسره مثی(مثلی)سِگ دور لب و دن (دهن) عروس همساده را اون چنون (آن چنان)گاز گرفته بود که اِز جا دندوناش(دندان هایش) تو صورتی عروس همساده خون جاری بود. بعد فش و فش کاری و کتک و کتک کاری در و همسایه و فک و فامیل عروس همساده پلیس اومد و پسره را و عروس همساده و شوور(شوهرش)که تازه رسیده بود و برداشت و برد. استاد هکم همین طور سرش را تکون می داد و می گفت عجب،عجب،عجب . من هم کم از استاد تعجب نکرده بودم. رفیق استاد هکم گفت:حالا بوگو (بگو)اصل ماجرا چی بود: ادامه مطلب [ ۱۳۹۱/۱۰/۰۳ ] [ ] [ یک دعوت ]
خاطره ای از استاد شفیعی کدکنی چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا” رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سرکلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری “صدرا”.
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه! استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 سالهمان با آن كت قهوهاي سوختهاي كه به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. “من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل “ماش پلو” که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم… اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم…استاد حالا خودش هم گریه می کند… پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما … حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم. آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی “عمو” و “دایی” نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من. گفتم: این چیه؟ “باز کن می فهمی” باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! این برای چیه؟
“از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.” راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان! مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم… “چه شرطی؟” بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است. *** استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: “به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟” نقل قول از سایت داستان کوتاه
![]() «پیش از شما
به سان شما
بیشمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کین دولت خجستهٔ جاوید زنده باد». [ ۱۳۹۱/۰۹/۲۰ ] [ ] [ یک دعوت ]
آورده اند که: گرگی با آهویی جمع شد و بچه ای ،به عمل آمد ، از مفتی پرسیدند،که این را گرگ بگیریم یا آهو؟اگر گرگش خوانیم،گوشتش حرام باشد و اگر آهویش گیریم حلال باشد.در تردد مانده ایم آن را گرگ بنامیم یا آهو؟ مفتی صادق گفت:چنین فتوا دادن حکم مطلق نیست،بلکه مفصل است. دسته ی گیاه معطری با استخوان ملوثی پیش این بچه تهید. اگر میل به استخوان کند ،گرگ است و گوشتش حرام باشد و اگر میل بدان گیاه کند آهو باشد و گوشتش حلال بوَد. همچنین حق تعالی ،آن جهان و این جهان ،آسمان و زمین را آمیخت و جفت کرد . ما هم که بچه های این دوایم،اگر میل ما به علم و حکمت باشد ،جلالی و آسمانی باشیم و اگر میل به خواب خور ،نعم،ملبوسات، درندگی،ظلم و فساد داشته باشیم،زمینی باشیم و مقام ما اسفل السافلین بوَد نه اعلی علیین. این نکته و رمز اگر بدانی، دانی هرچیز که در جُستن آنی، آنی گر در طلب لقمه نانی، نانی گر در طلب منزل جانی، جانی من فاش کنم حقیقت مطلب را اندر طلب آنچه که هستی آنی صفیر شجر طوبی،حسین جوهری،ص۱۸۰-۱۸۱ ابوالعباس سیاری (متوفی 342 ق) است: کل شی ٍ انت فی قیده فتفرح بوجوده و تحزن بفقده، فانت عبده آنچه در بند آنی و از بودنش شادمانی و از نبودنش اندوهگین، پس تو بنده آنی
[ ۱۳۹۱/۰۹/۱۵ ] [ ] [ یک دعوت ]
ابن سینا را که می شناسید
![]() نمی خواهم درباره ی این که ابن سینا کیست صحبت کنم.
درباره ی این که ابن سینا با توجه به شواهد و مدارکی ممکن است در محله ی دردشت اصفهان دفن شده باشد هم صحبتی ندارم .
درباره ی پروژه فیلمبرداری ، فیلم 26 میلیون دلاری «طبیب» به کارگردانی «فلیپ اشتولتسل» و بازی"بن کینزلی در نقش ابن سینا"-هم او که با فیلم گاندی اسکار گرفت-مدتی است که در آلمان کلید خورده است و گوشه هایی از حیات شخصی و اجتماعی ابن سینا را به تصویر می کشد و بناست در ۲۰۱۳ اکران شود هم حرفی نمی زنم .
اینجا فقط یک داستان از ابن سینا می خواهم بنویسم، فقط یک داستان
ابوعلى بن سينا هنوز به سن بيست سال نرسيده بود كه علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهى و طبيعى و رياضى و دينى زمان خود سرآمد عصر شد. روزى به مجلس درس ابوعلى بن مسكويه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با كمال غرور گردويى را به جلو ابن مسكويه افكند و گفت: «مساحت سطح اين را تعيين كن.».
ابن مسكويه جزوههايى از يك كتاب كه در علم اخلاق و تربيت نوشته بود (كتاب طهارة الاعراق) به جلو ابن سينا گذاشت و گفت: «تو نخست اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعيين كنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاج ترى از من به تعيين مساحت سطح اين گردو.». داستان راستان جلد 1
[ ۱۳۹۱/۰۸/۳۰ ] [ ] [ یک دعوت ]
روی یکی از ایمیل هایم این داستان کوتاه به وسیله دوست عزیزم آقای بخشی ارسال شده بود من لذت بردم .شما را نمی دانم
پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد... تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...
موارد دیگر را نیز بخوانید دهان روح و تن:نصیحتی از حضرت علامه حسن زاده ی آملی آیت الله حسنعلی مقدادی اصفهانی(نخودکی)
[ ۱۳۹۱/۰۸/۱۶ ] [ ] [ یک دعوت ]
سه نکته در یک پست
نکته اول پیامبر(ص) فرمودند:زمانی بر امت من می آید که به پنج مورد دل می بندند و پنج مورد را فراموش می کنند. دنیا را دوست دارند و آخرت را فراموش می کنند مال را دوست دارند و حساب را فراموش می کنند قصرها را دوست دارند قبرها را فراموش می کنند زنان را دوست دارند و حوران بهشتی را فراموش می کنند خودشان را دوست دارند و پروردگارشان را فراموش می کنند قال رسول الله(ص):سیأتی زمانٌ علی امتی یحبون خمساً و ینسون خمساً یحبون الدنیا و ینسون الآخرة یحبون المال و ینسون الحساب یحبون القصور و ینسون القبور یحبون النساء و ینسون الحور یحبون النفس و ینسون الرب
نکته دوم عارفی را در حال خوردن نان دیدند گفتند چه می کنی ؟ گفت: دنیا را گول می زنم .نان دنیا می خورم و کار آخرت می کنم.
نکته سوم (ویژه کنکوری ها) لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ(حدید/۲۳) تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخورید و بر آنچه بدست آوردید شادمان نشوید و خداوند هیچ متکبر و فخر فروشی را دوست ندارد [ ۱۳۹۱/۰۶/۲۲ ] [ ] [ یک دعوت ]
سوال :درست است که الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر پس این که نماز می خوانیم و مرتکب معصیت می شویم از چیست؟ آنچه انجام می دهیم ظاهر نماز است با ظاهر هرچند زیبا و زیاد هم باشد معراجی صورت نمی گیرد.مثل کسی که بیماری سخت پوستی گرفته طبیب به او می گوید بیماری تو یک ظاهر دارد و یک باطن ظاهرش با ضمادی که تجویز می کنم خوب می شود اما باطنش را باید از این دارو استفاده کنی.بعد مریض می رود ظاهر را درست می کند ام چون از درون غفلت کرده یک دفعه فرو می ریزد.چرا؟ چون از باطن غفلت کرده است. یا سنگ قبری مزین که لاشه ی گندیده ای در آن است.تناسب ندارد . نماز بالا نمی رود چون به ظاهرش توجه داریم اندازه ی همان توجه مان از فحشا و منکر جلوگیری می کند. مولانا قشنگ می گوید: گر نه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل ساله کجاست؟ اول ای جان دفع شر موش کن بعد از آن در جمع گندم کوش کن الحاصل غفلت از باطن عبادتی چون نماز باعث می شود از اینور نماز می خوانیم و از آنور گناه می کنیم.درون خراب است ظاهر را آرایش می دهیم.وگرنه قلب مومن محل تردد ملائکه است .اما در درون خانه ای که سگ نفس رها باشد ملائک ورود پیدا نمی کند.قال رسول الله(ص):لا تدخل الملائکة بیتاً فیه کلب. آنچه گفتیم یک نتیجه ی دیگر هم دارد و آن این که ظاهر عبادت باید انجام شود و کم کم باطن هم باید اصلاح شود.انشاءالله خداوند عنایت کند نور ایمان در دلمان بنشاند. زیاد التماس دعا [ ۱۳۹۱/۰۶/۱۵ ] [ ] [ یک دعوت ]
حکایت یخ فروش خدای رحمت کند آیت الله بهجت را چقدر زیبا گفت که:ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم ، نه این که به هر قیمتی زندگی کنیم! زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟گفت نه ولی تمام شد. ارزش ما این است که خود گوهری شویم خالص نه این که گوهری ناخالص در دست داشته باشیم [ ۱۳۹۰/۱۱/۰۱ ] [ ] [ یک دعوت ]
حضرت علی (ع)در نهج البلاغه میفرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازهی چیزی است که دوست میدارد».
ارزش واقعی انسان به چیست؟ این کلام از جناب علامه نقل به مضمون است علامه محمد تقی جعفری (رحمه الله علیه) می گفتند: عده ای از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست». برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه ی آن است. اما معیار ارزش انسانها در چیست. هر کدام از جامعه شناسان صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. بعد وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق میورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبتهای مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه میفرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازهی چیزی است که دوست میدارد». وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند . . . حضرت علامه در ادامه می گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!» . چقدر بدش میآید؟ در واقع میفهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی ارزش است! اینجاست که ارزش و مفهوم «ثار الله» معلوم میشود. ثار الله اضافه ی تشریفی است . خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه ی خدای متعال است. [ ۱۳۹۰/۰۸/۱۵ ] [ ] [ یک دعوت ]
از سلسله جلسات اخلاق در قرآن با موضوع حسادت در قرآن
جلسه هفته ی پیش وقتی به آیات اولیه ی سوره ی یوسف درباره ی حسادت پرداختیم به سوالی رسیدیم و آن این بود که آیا یعقوب(ع) با رفتار پر مهر و محبتی که نسبت به یوسف (ع)داشت عامل بروز حسادت برادران یوسف(ع) شد و اگر چنین است پس یعقوب نبی (ع) در گناهکاری با برادران یوسف شریک است؟ ادامه مطلب [ ۱۳۹۰/۰۸/۰۶ ] [ ] [ یک دعوت ]
همیشه شبهاتی درباره ی مذهب جناب مولوی مطرح بوده است.واقعا مولانا چه مذهبی داشته؟شاید این شعر گره گشایی کند: ای شاه شاهان جهان الله، مولانا علی ای نور چشم عاشقان الله، مولانا علی
حمد است گفتن نام تو ای نور فرخ نام تو خورشید و مه هندوی تو الله، مولانا علی
خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر ماهت غلام نیک پی الله، مولانا علی
خورشید باشد ذرهای از خاکدان کوی تو دریای عمان شبنمی الله، مولانا علی
موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور داود میخواندت زبور الله، مولانا علی
آدم که نور عالم است عیسی که پور مریم است در کوی عشقت در هم است الله، مولانا علی
داود را آهن چو موم قدرت نموده کردگار زیرا به دل اقرار کرد الله، مولانا علی
آن نور چشم انبیا احمد که بد بدر دجا میگفت در قرب دنا الله، مولانا علی
قاضی و شیخ و محتسب دارد به دل بغض علی هر سه شدند از دین بری الله، مولانا علی
گر مقتدای جاهلی کردست در دین جاهلی تو مقتدای کاملی الله، مولانا علی
شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما خوانم حسین کربلا الله، مولانا علی
آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد هم باقر و صادق گوا الله، مولانا علی
موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما گوید علی موسی الرضا الله، مولانا علی
سوی تقی آی و نقی در مهر او عهدی بخوان با عسکری رازی بگو الله، مولانا علی
مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین خارج رود زیر زمین الله، مولانا علی
تخم خوارج در جهان ناچیز و ناپیدا شود آن شاه چون بیدار شود الله، مولانا علی
دیو و پری و اهرمن، اولاد آدم مرد و زن دارند این سر در دهن الله، مولانا علی
اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن هر لحظه سر من لدن الله، مولانا علی
ای شمس تبریزی بیا بر ما مکن جور و جفا رخ را به مولانا نما الله، مولانا علی
كليات شمس تبريزي جلد 2 نشر پيمان چاپ اول تصحيح استاد بديع الزمان فروزانفر صفحه 1168 غزليات،قصائد، شماره 3212 [ ۱۳۹۰/۰۷/۲۱ ] [ ] [ یک دعوت ]
یتیم کیست؟ لیس الیتیم قد مات والده ان الیتیم یتیم العلم و الادب یتیم آن نیست که پدر خویش را از دست داده باشد،بلکه آن کسی یتیم است که از علم و ادب بی بهره باشد. گویند این شعر بر سر محل درس (مدرس) امام صادق (ع)نوشته شده بود. یک کوله بار خواندنی اثر استاد محمد نحوی ص۱۵ خدا کند یتیم نباشیم و یتیم نشویم!!!!!!!!!! [ ۱۳۹۰/۰۷/۰۴ ] [ ] [ یک دعوت ]
بعضی از نصایحی که اساتید اخلاق دارند، زندگی انسان را زیرورو می کند.نمیدانم نفس قدسی آنهاست و یا این دل انسان است که برای آدم شدن تمناهایی دارد و یا هر دو. این نصیحت عارف کامل آیت حق آیت الله حسن حسن زاده ی آملی (حفظ الله)را بخوانید و در مسیر تکامل قدم بردارید. التماس دعا دهان روح و تن انسان دو دهان دارد: یکی گوش که دهان روح او است و دیگر دهان که دهان تن او است . این دو دهان خیلی محترم اند . انسان باید خیلی مواظب آن ها باشد . یعنی باید صادرات و واردات این دهنها را خیلی مراقب باشد . آن هایی که هرزه خوراک می شوند، هرزه کار می گردند . کسانی که هرزه شنو می شوند، هرزه گو می گردند . وقتی واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف می شود . یعنی قلم او هرزه و نوشته هایش زهرآگین خواهد داشت . حضرت وصی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عمل نبات است و هیچ نبات از آب بی نیاز نیست و آب ها گوناگون اند . هر آبی که پاک است، آن نبات هم پاک و میوه اش شیرین خواهد بود; و هر آبی که پلید است، آن نبات هم پلید و میوه او تلخ است .خود عمل، حاکی است که از چه آبی روییده شده است . برگرفته از سایت تبیان [ ۱۳۹۰/۰۶/۳۱ ] [ ] [ یک دعوت ]
بسم الله الرحمن الرحیم
صدپندازپندنامه قابوس وشمگیر: [ ۱۳۹۰/۰۶/۲۰ ] [ ] [ یک دعوت ]
یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۲۱ش(هفدهم شعبان سال 1361 هجری قمری ) روز رحلت آیت الله حسنعلی مقدادی اصفهانی(نخودکی)یکی از ابدال و اوتاد الهی است .زندگانی این ولی خدا مالامال از نکات نغز عرفانی و راه گشای سالکان طریق است. چند سال پبش کتاب نشان از بی نشانها شرح زندگانی حسنعلی اصفهانی که توسط فرزند ایشان علی مقدادی اصفهانی نگاشته شده است را خواندم و یاداشت هایی برداشتم. درادامه به عنوان ادای دین دونکته از یاداشت هایم را که در دیگر سایت ها ندیدم ذکر می کنم.امید است رهگشایی برای رهپویان راه حق باشد. برای اهل ریاست و سیاست ۱- ایشان در جواب نامه سید صدر الدین وصال شیرازی حکایتی آوردند که: حضرت عیسی(ع) پای حواریون خود را می شست .حواریون به ایشان گفتند که ما سزوارتر بودیم در این کار .حضرت فرمود در این کار نکته ای است و آن:وقتی من از دنیا رفتم بالضروره شما بر مردم ریاست خواهید یافت ، به این وسیله خواستم به شما بفهمانم که توقع خدمت از کسی نداشته باشید بلکه خادم همه مردم باشید.نشان از بی نشانها ص ۱۰۶ برای جوانان عاشق و عشاق طالب ۲- نامه به یکی از ارادتمندانش: << هر کس مطلوبی دارد و طالب همان مطلوب است.همت را باید عالی کرد و طالب مطلوبی شد که اگر او را بیابی و هیچ چیز دیگر نیابی همه چیز را یافته باشی ، نه آنکه طالب مطلوبی باشی که اگر هم او را بیابی گویا که هیچ نیافته ای.>>نشان از بی نشانها ص ۱۰۷ و در ادامه بخوانید وصایای ایشان به فرزندش از سایت صالحین وصایای جناب شیخفرزند ایشان نقل می کند : شیخ فرمود.... بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می شود که به عکس اتیان مستحبات، مرتبه او را ترقی می بخشد. [ ۱۳۸۸/۱۱/۰۵ ] [ ] [ یک دعوت ]
|
|||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |