یک دعوت اندیشیدن هنر انسان است
| ||
رفته بودم پیش استاد هکم(یه روزی او را معرفی می کنم آدم فوق العاده ای است)بعد یه چاق سلامتی یکدفعه سرو کله ی رفیق دیرینش پیدا شد.بعد سلام و احوال پرسی گفت: فهمیدی نزیکا(نزدیکا)ظور(ظهر)تو کوچه بغلی چی شد؟ · استاد هکم: نه چی شد؟ - رفیق استاد هکم:من وایساده (ایستاده)بودم پشت پنجره یه دفعه دیدم یه پسره ی لندهور عروس ... همساده مون(همسایه ما) را بغلش کرد به عیالم گفتم :خانومی بدو که عروس همساده را دزیدند(دزدیدند).خودمو با داد و بیداد گذشتم تو کوچه و قتی رسیدم جلو در خونه همساده مون پسره لندهور دسی(دستی)عروس همسایه را از پشت گرفته بود و دَک و دنش (دهانش)کرده بود توسرو صورت عروس همساده .
- هیچی با داد و بیدادای من در و همساده ریختند بیرون و پسره را که ولکون عروس همساده نبود با ضرباً زورا و فُش(فحش)فضاحت جدا کردیم. رفیق استاد هکم ادامه داد: - نمی دونی پسره مثی(مثلی)سِگ دور لب و دن (دهن) عروس همساده را اون چنون (آن چنان)گاز گرفته بود که اِز جا دندوناش(دندان هایش) تو صورتی عروس همساده خون جاری بود. بعد فش و فش کاری و کتک و کتک کاری در و همسایه و فک و فامیل عروس همساده پلیس اومد و پسره را و عروس همساده و شوور(شوهرش)که تازه رسیده بود و برداشت و برد. استاد هکم همین طور سرش را تکون می داد و می گفت عجب،عجب،عجب . من هم کم از استاد تعجب نکرده بودم. - رفیق استاد هکم گفت:حالا بوگو (بگو)اصل ماجرا چی بود: پسره همین طور که کتک می خورد می گفت از خودش بپرسید چرا من همچین کردم. - پسره می گفت سه روزه این خانم خواب و خوراک و از من گرفته. - سه روز پیش که دیدمش از بس خودشو خوشگل آرایش کرده بود و این لباس تنگ و تیلی را پوشیده بود من نتونستم نبینمش.رفتم محترمانه به این خانوم گفتم ،خانوم خیلی خوشگلی یه لب به من بده. - این خانوم هم یه لبخند زد و گفت خیلی بی تربیتی. - فرداش اومدم همینو گفتم و همینو شنیدم. - امروز دل و زدم به دریا تا دیدمش وا رفتم لا مروت این قدر خوشگل کرده بود خودشو که من نفهمیدم چی شد رفتم جلو دستش و گرفتم و از پشت تابوندم و لب و دهنش و حسابی مالوندم بعد هم حیفم اومد یه گاز ازش نگیرم. حالا خنده داریش این بود که شووره (شوهره)داد میزد حالا و قتی خوار(خواهر)و مادرتو آووردم جلو چشات . به خدا قسم تا دینار آخر دیه را ازت می گیرم.چی طور شد استاد تا دینار آخر دیه را ازت می گیرم. اینو گفت و قاه قاه خندید. من نگاه کردم به استاد هکم چهره اش درهم و برهم شده بود و دائم با سر تکان دادن افسوس می خورد. رفیقش چند دقیقه بعد رفت. من بودم و استاد هکم و این ماجرا. بعد از سکوتی طولانی گفتم کی تو این ماجرا مقصره استاد. گفت:دنبالش نگرد.ذرات عالم روی هم اثر می گذ رند.و بعد گفت: ...
*خانوم مقصره که با آرایش خاص موجب تحریک پسره شده بود؟ *پسره مقصره که چشمهاش دائم مثل گوسفند به چرا میرود؟ *خانواده ها ، معلم،همسایه،تلویزیون،شوهر،خاله،عمه،دایی،رهبر،رئیس جمهور ،قانون ،نماینده مجلس و ... کی مقصره؟اصلا آیا مقصر معنی دارد؟آیا همه تبرئه هستند.یا اصلاً به من چه؟
موارد دیگر را نیز بخوانید پدرم(خاطره ای از استاد شفیعی کدکنی ) تو به اصلاح اخلاق خود محتاج ترى ... پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست دهان روح و تن:نصیحتی از حضرت علامه حسن زاده ی آملی [ ۱۳۹۱/۱۰/۰۳ ] [ ] [ یک دعوت ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |