یک دعوت اندیشیدن هنر انسان است
| ||
ذات و رود الله اکبر به این خدا ببین اون بابای بی غیرت و بی عار چه پسری داره. جوادی را می گویم، دیروز اومده بود برای ثبت نام بسیج . می خواهد برود جبهه. باباش را که می شناسی .همون که چندد سال پیش مست کرده بود توی کوچه زورخونه ، زیر بازارچه حاجی خان ، چه آتشی به پا کرد.هم خودشو ناکار کرد هم عبدالحسین نانوا را. بیچاره عبدالحسین رفته بود جلو نگذاره ، رضا سوسکی بابا همین جوادی با یک گردن کلفت تر از خودش دعوا کند که چند تا چاقو هم نصیبش شد . یک ماهی خونه نشین شد و هنوز هم بعد چند سال درست و درمون نشده. حالا پسر رضا سوسکی بی سرو پا چه انسونی شده .ماشاءالله ، ماشاءالله واقعا ماشاءالله
اینا صحبت های مشهدی ممدحسن بود با عیالش عالیه خانوم. عالیه خانوم که کنارش نشسته بود دائم می گفت:یقین ذات و رودش خوب بوده که پسره این شکلی از آب در اومده. مشهدی ممد حسن هم تایید می کرد و می گفت: اتفاقا دیروز پیش تماز مسجد بین دو نماز می گفت:« آدم ، خوبی کرد خدا بلاخره جواب خوبیش را می دهد .خدا ارحم الراحمینه.» بعد مشهدی ادامه داد:شکرت خدا ، کرمت را شکر ، اما حیف به ما بچه ندادی.
چند سالی گذشت.
جنگ تمام شده بود و جوادی دیروز الان حاج آقا جواد شده بود . مدیر یکی از این ارگان های دولتی . برای دیدنش باید وقت قبلی بگیری خلاصه برو بیایی داشت که نگو. یک روز کربلایی ممد حسن پیر مرد محله، گوشه ی اتاق در حالی که چند دقیقه ای بود به استکان چایی کمر باریک دسته دارش زل زده بود ، بلند نفسش را بیرون داد و گفت: الله اکبر ، الله اکبر به این خدا. عالیه خانم که گوشه ی دیگه ی اتاق نشسته بود گفت:چی شده ، دیگه چه خبره ؟ عالیه خانم که یاد گرفته بود خبرهای داغ ممد حسن، با الله اکبر شروع می شه، دوباره گفت : پیرمرد با توام،چی شده؟ کربلایی سرش را بالا گرفت و گفت:موندم از کارهای خدا. الان که مسجد بودم . حرف به حرف شد از روزگار و بدی هاش . جناب سروان که تو کلانتری بالا شهره تعریف می کرد که دیشب یه پسری نوزده بیست ساله را با یک دختر هم سن و سال خودش لخت عور گرفته بودند. باباش آمده بود کلانتری ، آدم حسابی .از دهنش پرید که شما پدرش را می شناسید. حالا بپرس کی بود؟ عالیه خانوم گفت خب، کی بود؟ باورت نمیشه. پسر حاج آقا جواد ، نوه ی رضا سوسکی. جوادی که یادته ؛ آدم مؤمن ، مسجدی،جبهه رفته؛چقدر انسون. اما پسرش چی از آب در اومده!!! عالیه خانم هم هم دانم می گفت: ذاتش خرابه. تو که می دونی ذات و رودشون کیه. کربلایی ممد حسن هم تایید می کرد و گفت : اتفاقا دیروز پیش نماز مسجد بین دو نماز می گفت:« آدم ، بدی اگر کرد خدا بلاخره یه جایی سزاش را می دهد. خدا جای حق نشسته.» بعد کربلایی ادامه داد : شکرت خدا، شکرت خدا اگه بچه اینه خب شد که به ما ندادی.
[ ۱۳۹۰/۰۱/۰۴ ] [ ] [ یک دعوت ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |